خونخواهي آب


 

نويسنده:ابوالقاسم حسينجاني



 

جاده و اسب، مهياست؛ بيا تا برويم
کربلا، منتظر ماست؛ بيا تا برويم

ايستاده ست، به تفسير قيامت، زينب -
آن سوي واقعه پيداست؛ بيا تا برويم !

خاک، در خون خدا، مي شکفد؛ مي بالد :
آسمان، غرق تماشاست؛ بيا تا برويم.

تيغ - در معرکه - مي افتد و، بر مي خيزد :
رقص شمشير، چه زيباست ! بيا تا برويم

از سراشيبي ترديد، اگر برگرديم -
عرش، زير قدم ماست؛ بيا تا برويم

دست عباس، به خونخواهي آب، آمده است :
آتش معرکه، بر پاست؛ بيا تا برويم !

زره از موج بپوشيم و، روا از توفان
راه ما، از دل درياست؛ بيا تا برويم

کاش، اي کاش ! که دنياي عطش مي فهميد :
آب، مهريه ي زهراست؛ بيا تا برويم.
***
چيزي، از راه، نمانده ست؛ چرا برگرديم ؟!
آخر راه، همين جاست؛
بيا تا برويم !
فرصتي باشد اگر
-باز - در اين آمد و، رفت
تا همين امشب و، فرداست؛
بيا تا برويم !
 

منبع:نشريه موعود نوجوان، شماره 26.